بچه مثبت
بسم الله
هر روز با زحمت از خواب بیدار میشه وبه روشنی آفتاب که از پنجره واسش دست تکون میده،نگاه سردی می کنه و پا میشه....
یه روز نو؟؟؟ نه! یه روز تکراری شروع میشه!!!
حاضر شدن های سریع وصبحانه های نصفه کاره ودویدن تا کلاس....
نه گوشهاش حوصله شنیدن دارن ،نه چشمهاش تحمل دیدن های هزاره باره!
یه کتاب باز می کنه و بی خیال جزوه ودرس،در عالم خودش غرق میشه...فکرش پر از هیاهوا.....مثله بازار شب عید!
بعد از کلاس مثله آدم های از جنگ بر گشته ناهاری می خوره و وسط این شلوغی های بازار بالشتشو میذاره زیر سرشو وپتو رو می کشه روی سرش تا بخوابه اما راه رفتن افکار رو تموم بدنش نمی ذاره لحظه ای آروم بگیره......
خواب وبیداری ودیدن ها شنیدن ها وزمینی خسته از سنگینی قدمها،خورشیدی که هنوز هم بی خیال همه چیز طلوع می کنه،آسمونی که انگار از اون بالا خسته شده ومی خواد خودشو پرت کنه پایین و...............
و من.....
من .....که بزرگترین گناهم خستگی از این برنامه ی همیشگی واعصاب خورد کنه!!!
من! کلمه ی قریبی است ،نه ! کلمه ی غریبی است!!!
پ.ن:هوای حوصله ام سرد است ،بازار گریه ام گرم،من در حال شکستنم!
Design By : Pichak |