سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه مثبت

بسم الله

لطفا هرگز با این شرایط ازدواج نکنید!!!{#emotions_dlg.220}

اگه دم بختید....

 اگه بهتون پیشنهاد ازدواج میشه....

اگه....

مثل من منتظر نشینید اتفاق خاصی بیفته تا به فکر ازدواج وآیندتون بیفتید.

واسم خواستگار اومد،نفهمیدم چی شد که خودمو روبه روش دیدم وسیل سوالاتی که می پرسید...{#emotions_dlg.110}

طرف حسابی به این مسئله فکرده بود وسوالات حساب شده می پرسید  ومن مات ومبهوت،چرت وپرت جواب می دادم...{#emotions_dlg.179}{#emotions_dlg.179}

خدایی نمی دونستم چی باید بگم!!!

همین جور می بافتم تحویل بنده خدا می دادم!!!

(طرف حالا پیش خودش چه فکری در مورد من می کنه{#emotions_dlg.117}{#emotions_dlg.117}!هههههه!!!{#emotions_dlg.134}{#emotions_dlg.134}{#emotions_dlg.134})

وقتی چند ساعت از اون جلسه گذشت تازه به این فکر افتادم که واقعا هدفم از ازدواج چیه؟

شما چی فکر می کنید هدف از ازدواج چیه؟من چه توقعاتی باید از همسرم داشته باشم؟

کمکم می کنی؟{#emotions_dlg.103}{#emotions_dlg.103}{#emotions_dlg.103}

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/27ساعت 12:22 صبح توسط ترنم نظرات ( ) |

بسم الله

گفت:خانم یه سوال بپرسم؟

سرمو از روی قرآن بلند کردم وگفتم:نه،صبر کن قرآن تموم بشه.

چند لحظه بعد دوباره گفت:بپرسم دیگه!!!

صدق اللهی گفتم وقرآن را بستم.

گفتم:بپرس فاطمه جان.

گفت:‌ما وقتی آدامس می خوریم که چیزی از گلومون پایین نمیره پس چرا روزمون باطل میشه؟

کش اوردم،مونده بودم چی بگم!!!

گفتم:خوب آدامس شیرینه!

گقت:نخیر،وقتی زیاد بخوریش دیگه شیرین نیست!

به بقیه نگاهی کردم،همه شده بودن چهار تا چشم وبییستا گوش ومنتظر شنیدن جواب!

گفتم:بچه ها شما نظری ندارید؟

هیچ کس هیچی نگفت!

گفتم:خوب ببین عزیزم ما می گیم آدامس خوردن...

یکی بچه ها سریع با قیافه ی عاقل اندر سفیهی گفت:نخیر،ما میگیم آدامس جویدن،نه خوردن!!

وااای خدای من چی بگم؟؟؟

(در اصول حلقه داری در طرح صالحین هست که یه مربی نباید به متربی بگه نمی دونم چون اینطوری متربی هیچ حسابی روش باز نمی کنه.)

حسابی هول شده بودم،اصول موصول یادم رفته بود،گفتم:والا نمی دونم،می پرسم بهت می گم...

سر وکله زدن با بچه های امروزی به اطلاعات زیاد نیاز داره.

تا آخر ماه رمضون بعد از نماز ظهر وعصر با بجه های 11،12ساله حلقه ی تربیتی دارم،خدا به خیر بگذرونه...


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 4:59 صبح توسط ترنم نظرات ( ) |

بسم الله

 

 

هر وقت می خوام به یه مهمونی برم خیلی سخت تصمیم میگیرم که چی بپوشم و چه طور رفتار کنم تا میزبان خوشش بیاد.

تو همین روزها قراره به یه مهمونی بزرگ برم،اما این بار با همیشه فرق می کنه .

این بار خودم می رم، خود واقعی ام، بدون هیچ ظاهرسازی و رفتار کنترل شده ای!!

میزبان هم منو همین طور که هستم قبول می کنه...

 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/10ساعت 1:52 عصر توسط ترنم نظرات ( ) |


Design By : Pichak