سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه مثبت

بسم الله

ده دقیقه ای بود که منتظر بودم نوبتم بشه اما انگار قرارنبود نوبت من بشه،

در افکار خودم داشتم پرسه میزدم که دیدم بالاخره نوبتم شد تا اومدم بگم چی میخوام دیدم یه خانوم بی حجاب جلو اومدو شروع به سفارش کردن کرد،آقای فروشنده هم که انگار اصلا منو ندیده بود با خوشرویی تمام باهاش رفتار کرد،اومدم داد بزنم که این چه وضعیه؟می خواستم بگم مگه من چه هیزم تری بهت فروختم آقا؟ دیدم با عصبانیت کاری درست نمیشه...

سرمو انداختم پایین و از مغازه اومدم بیرون.

 خیلی دلم گرفته بود داشتم منفجر میشدم،اینکه بعضی جاها تو جمهوری اسلامی اینقدر غریب باشی ناراحت کننده بود اونم فقط به خاطر رعایت حجاب وحیا در گفتار واعمال در برخورد با نامحرم...

اما ناراحتیم زود برطرف شد،وقتی به این مسئله فکر کردم که من دارم وظیفمو انجام میدم وبااین سبک زندگی انشالله خدا ازم راضیه،پس بی توجهی یه فروشنده چه اهمیتی داره؟

متوسل به حضرت زهرا(س) شدم،یه یا علی گفتمو به راهم ادامه دادم.


نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 2:58 عصر توسط ترنم نظرات ( ) |


Design By : Pichak